سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فقط برای تو
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 3093
کل یادداشتها ها : 8

نوشته شده در تاریخ 90/3/18 ساعت 7:14 ع توسط مریم


سلام

دستت درد نکنه دیگه مردن مارو با انقراض نهنگ های اقیانوس ارام ربط میدی

اصلا باید برم بمیرم از دست تو آخر دقم میدی!

 گفتی میخوای برگردی روستاتون...خب من هم به محیط اونجا آشنایی دارم مادر بزرگم هنوز تو روستا زندگی میکنه اما باورت

میشه هرگز به محیطی که به دنیا اومدم یا الان زندگی میکنم وابسته نیستم...راستی اهل شیرازی؟

چرا اینجا رو دوست دارم ولی اگه از اینجا برم و شرایطم جای دیگه ای بهتر باشه هرگز دلم برای اینجا تنگ نمیشه...

میدونی چرا؟چون هرگز خاطره خوبی ندارم اینجا..

آره من از همه ی مشکلاتت خبر ندارم چون تو هرگز نگفتی

نکفتی سرنوشت تو رو به کجا میبره...

سرنوشت من چیزی نیست....

سرنوشت من باعث نمیشه کسانی رو که دوست دارم فراموش کنم...

برای چی میخوای بری به روستات میخوای بری چی بگی...

سعی کن جوری بری که همه بهت افتخار کننن نه اینکه غصه بخورن که چرا تو کار  نداری یا حتی هنوز درستو تموم نکردی

سعی کن هر جا هستی باعث افتخار اونا باشی

صرف رفتن نیست....

میتونی بمونی و بهترین باشی

میدونم لابد مادرت ازت میخواد ازدواج کنی

اره تو بهشون دین داری

بزرگت کردنو میخوان داماد شدنتو ببینن...

خب برادر من دو سال از تو بزرگتره...ولی هنوز ازدواج نکرده

خب مادرم بهش حق میده چون کاری پیدا نکرده هنوز

دوست دارم به سلامتی کتاب شعرتو بیرون بدی ولی قول بده

هروقت کتاب شعرتو چاپ کردی بهم بگی تا آدرس و کد پستی رو بدم برام بفرستی

اول کتاب هم باید برام امضا کنی!

تو بزرگی فقط باور کن که الان هم بزرگی

من هیچ روزی نخواهم رفت من همیشه هستم

همیشه

خداهست

امید هست

و من هنوز زندم...

و هنوز دوست دارم همه ی اونهایی که درحقم به نوعی خوبی کردند...

نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه ی دل / خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند .

 

 








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ