بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 3171
کل یادداشتها ها : 8
سلام
چی میتونم بگم جز اینکه...خدا شکرت شکرت شکرت...
خب تعجب کردی؟بایدم تعجب کنی چون ممکن بود الان به جای من یه روح باهات حرف میزد!!!
خب زیاد تو بهت نگهت نمیدارم...
امروز تو اتاقم نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که احساس کردم سرم درد میکنه میخواستم بخوابم
برام تعجب بر انگیز بود سردرد یهویی اومده بود
یه لحظه احساس کردم بوی گاز هست...
هیچی دیگه داستان پلیسی که نمیخونی!رفتم توسالن با زور فقط خدا رو شکر یکی خونه بود
فرشته نجاتم مامانم فقط تونستم بگم گاز!
مامان فکر کرده بود شوخی میکنم...اما دو سه بار که صدام کرده بود و دید نمیتونم حرف بزنم
منو برد بیمارستان یه سر از اونجا هم برد تیمارستان!
نمیدونم این عزراعیل چرا گیر سه پیچ بهم داده اون سری خواب مردنمو دیدم یبار نزدیک بود یه ماشین از روم رد شه
این سری هم که این یارو گاز خر ما رو گرفته بود!
نمیدونم اون موقع که میخواستم خودمو بکشم چرا نمیمردم...
آخی این عزراعیل دلم براش سوخت آدم گیر نیاورده
آخه چطوری بهش بگم من نمیخوام بمیرم..این همه آدم هست که من دوسشون دارم مامانم بابام دو تا داداشای گلم...
و از همه بدتر اینکه من هنوز اونقدر خوب نیستم که منو به جهنم نفرستند...
سالی جونم حالم زیاد خوش نیست
برام دعا کن بهتر شم...سرم هنوز درد میکنه...